ღ سـِـفــیِــد ღ

جایی برای بیان دلتنگی هایم

ღ سـِـفــیِــد ღ

جایی برای بیان دلتنگی هایم

آخرین مطالب

۲۵ مطلب در تیر ۱۳۹۴ ثبت شده است

استاد پناهیان, شب بیست و یکم ماه رمضان, حسینیه آیت الله حق شناس

بیاین شب بیست و سوم هیچ کس براى خودش دعاى شخصى نکند

دعاى شخصى نیاورید

بیایید براى یکبار شب بیست و سوم ماه رمضان کل مردمى که احیا گرفته اند براى یک نفر دعا کنند

براى مهدى فاطمه دعا کنند

بیایید به ریسمان خدا چنگ بزنیم و با همه وجود فریاد بزنیم تا خدا ما رو از این غیبت نجات بده

آنوقته که مهدى فاطمه میگه چى شده که همه مردم تو این شب براى من دعا مى کنند؟!

و اون زمانى هست که ان شالله ظهور نزدیک است


گسترش بدین تا به گوش همه مردم برسه

استاد پناهیان

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۸ تیر ۹۴ ، ۱۸:۰۳
م. ب.

هر یه دونه دستمال کاغذی که به خاطر این سرماخوردگی بی موقع بر میدارم یاد کنکور میوفتم 

قبل عید جوش زدن و آبریزش بینیم  شروع شد و همیشه کلی دستمال دوروبرم بود 

چقدر باید یادش کنم. پس چرا جوابا نمیاد

با این سرماخوردگی غر همیشگی مامانم که مدتی بود از یادش رفته بود برگشت " راه برو دستمال کاغذی بردار"

البته تو دوران کنکور یه غر دیگه داشت " چه فایده دکتر که نمی شی "

که بر همه واضح و مبرهنه من دکتر نمیشم مگه اینکه عشمو -ریاضی - ول کنم 

دکتر شدنم که سخته منم که خستم 

پس منتفیه کلا 

۶ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۸ تیر ۹۴ ، ۱۲:۲۷
م. ب.

دیشب خوب یا بدش هر چی بود یه جوری بود 

مثل همیشه رفتیم گلستان شهدا احیا و مثل همیشه جای همیشه نشستیم و مثل همیشه وسط دعا خوابیدم سرما خورده بودم شدید و لرزم گرفته بود 

کلا تایم بدی سرما خوردم تو تابستون و تو ماه رمضون 

بعد قرار شد داداش و خواهرم و ببریم مسجد امام اعتکاف من و مرضیه خواهرم پریروز از اعتکاف اومده بودیم ولی دوباره یهو چند ساعت قبل از احیا تصمیم گرفت بره 

خلاصه با سرعت رفتیم میدون امام و منم تو کل مسیر غر میزدم مسیر ورودی میدون یه  طرفه صاف مخالف ما بود و قرار بود مسیر کلا تا یه ربع دیگه بسته شه ما با کلی اصرار مخالف همه ماشین ها رفتیم تو میدون و بعد کلی سال رفتیم تو مسیری که خیلی ساله برا ماشین ها بستس فقط کالاسکه توش میره 

کلی یاد بچگی هام افتادم 

خلاصه با ماشین تا دم در مسجد رفتیم و اونا رفتن و اعتکاف و من تنها و باز هم تنها تنها تر از قبل لااقل قبلش دونفر تو خونه بام بودن با اینکه کاری با هم نداشتیم 

خلاصه پا رو گاز رفتیم سمت خونه که به سحری برسیم تو راه خوردیم به یه چراغ قرمز طولانی و من یهو گفتم چه کاریه بپیچیم تو اون خیابون و عقب عقب بریم تو خیابون خودمون 

بابا ماهم قبول کرد و پیچیدیم عقب عقب رفتیم دور برگردون بپیچیم که دیدیم ا دور برگردونو خراب کردن و ما موندیم و آخرش نصف خیابون و عقب عقب رفتیم تا برسیم به یه دور برگردون اونم با سرعت 

خیلی خوب بود 

الانم که داغونم به خاطر سرماخوردگی 

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۷ تیر ۹۴ ، ۲۱:۳۶
م. ب.
حالم خوب نیست اصلا 
اصلا اصلا 
کاش زود تموم شه امروز ازش خوشم نمیاد 
زیاد قشنگ شروع نشد و زیاد قشنگ نگذشت 
فقط کاش زودتر تموم شه
۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۷ تیر ۹۴ ، ۱۰:۳۳
م. ب.

سلام
شروع اینجا با پایان یه وبلاگ دیگست
اینجا دقیقا نمی دونم چندمین وبلاگمه ولی دلم برای وبلاگ قبلی تنگ میشه خیلی 
می خواستم کلا دیگه ننویسم اما نشد


۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ تیر ۹۴ ، ۱۰:۳۳
م. ب.