ღ سـِـفــیِــد ღ

جایی برای بیان دلتنگی هایم

ღ سـِـفــیِــد ღ

جایی برای بیان دلتنگی هایم

آخرین مطالب

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «خاطره» ثبت شده است

یه روز  که امتحان داشتیم ولی یادم نیست امتحان چی 

زنگ تفریح اول دیدیم چه همه جا مرتبه 

مسئولین مدرسه چادر سر کردنو حجاب ها رعایته و مرتب اند ( جلوی بقیه افراد نامحرم اینطور نیستن)

سه تا حدس زدیم 

یا از اداره اومدن 

یا از بنیاد جانبازان 

یا یه حاج آقایی کسی 

ما هم که به هیچ صراطی مستقیم نبودیم و عاشق خرابکاری اصلا به حرفشون گوش نمی کردیم و هرکاری دوست داشتیم مثل همیشه انجام میدادیم 

متوجه شدیم که از اداره اومدن

زنگی که امتحان داشتیم زود برگه هامون و دادیم و رفتیم تو حیاط 

شلنگ زیبا و چند تیکه مدرسه مثل همیشه وسط حیاط ولو بود و چند تا فواره قشنگ تشکیل شده بود وسط حیاط و نه تنها باغچه ها بلکه حیاط مثل همیشه پر آب بود و سر شلنگ تو باغچه بود ولی آبش بیرون میریخت 

 ما دیدیم بازرسان محترم از در دفتر دارن میرن بیرون و با مدیر چادر سر کرده ی ما حرف می زنن 

ما چند تا نایلون از جیب هامون در آوردیم و وسط حیاط شروع کردیم به بستن فواره ها و به عبارت دیگه آب بازی جلوی بازرسا:)

تا رفتن مدیر اومد سمتمون و هر چی می پرسید یه جوابی می گرفت که داغون میشد واقعا

آخرش مستخدم مدرسه اومد مثلا درست کنه شلنگو کشیدش بیشتر تو باغچه و یه فواره دیگه به وجود اومد 

ولی دلمون خیلی خنک شد

مسئولین مدرسه هیچ جوابی نداشتن بدن چون کار خودشون هم اشتباه بود 

۴ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۳ مرداد ۹۴ ، ۱۱:۵۱
م. ب.