ღ سـِـفــیِــد ღ

جایی برای بیان دلتنگی هایم

ღ سـِـفــیِــد ღ

جایی برای بیان دلتنگی هایم

آخرین مطالب

۲۶ مطلب با موضوع «خاطرات» ثبت شده است

امروز طی یک حادثه به کمک رانندگی زیبای بابام تو قم و آب جوش دست مامانم پام جزغاله شد و سه تا دایره ی خشگل هم مرکز روش تشکیل شد اولی پوست جمع شده دومی پوست به رنگ بادمجونی و سومی قرمز 

و بعد از دو ساعت رفتیم تو یه شهر خیلی جالب پانسمان کردیم 

کلینیکش خیلی قدیمی بود و مسئول داروخونش پرستار هم بود 

ترازوی توی کلینیک هم از اون ترازو هایی بود که باهاش گوسفند وزن می کنن ( من فقط در این حالت دیدم این ترازو ها رو ) 

الان هم تو را مشهدم و تا چند ساعت دیگه از گرما کلا می سوزم اگه نرسیم

+تو هشت ماهگی ام هم به دلیل آرام  سربه زیر بودن زیاد دستمو می کنم تو کتری آب جوش و پوستشم از قول مامانم ور میاد کلا 

الان دست و پای چپم با هم ست شدن 

۹ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۸ مرداد ۹۴ ، ۱۵:۵۴
م. ب.

همایش چند ساعته امروز....


۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۵ مرداد ۹۴ ، ۲۲:۲۶
م. ب.

مامانم: مریم لطفا بدون برنامه ریزی کاری نکن 

خواهرم: إ چیکار می خوای بکنی 

من : بازیه 

خواهرم: فکر کردم می خوای بری مسافرتی جایی :|

پ ن: داشتم با مامانم با تبلت بازی  دو نفره می کردم !!!

۴ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۴ مرداد ۹۴ ، ۲۰:۵۷
م. ب.

خواهرم یه تسبیح داره فیروزه ای که خاک تربت بهش وصله 

عاشق این تسبیحه 

دیروز وسط شلوغی داده به دست یه سربازای بالای ماشین تا متبرک کنه وقتی میاد پس بگیره یه نفر دیگه تسبیح رو میگیره و خواهرم بهش میگه تسبیح منه لطفا بدید

دختره میگه ( با صدای جیغ) نخیرم مال هرکیه اول گرفته مال منه 

خواهرم :| ینی چی خانم مال منه بهم بدید 

دختره : حالا وسط این شلوغی که مال منه نداریم مال هرکیه که اول گرفته مال منه این می فهمی 

خواهرم خانم لطفا بدید تسبیحمو 

( دختره رو یه دختر جیغ جیغو فرض کنید )

دیروز تا حالا دارم به این قضیه میخندم

۱۰ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۲۰ مرداد ۹۴ ، ۲۳:۵۷
م. ب.

یه روز  که امتحان داشتیم ولی یادم نیست امتحان چی 

زنگ تفریح اول دیدیم چه همه جا مرتبه 

مسئولین مدرسه چادر سر کردنو حجاب ها رعایته و مرتب اند ( جلوی بقیه افراد نامحرم اینطور نیستن)

سه تا حدس زدیم 

یا از اداره اومدن 

یا از بنیاد جانبازان 

یا یه حاج آقایی کسی 

ما هم که به هیچ صراطی مستقیم نبودیم و عاشق خرابکاری اصلا به حرفشون گوش نمی کردیم و هرکاری دوست داشتیم مثل همیشه انجام میدادیم 

متوجه شدیم که از اداره اومدن

زنگی که امتحان داشتیم زود برگه هامون و دادیم و رفتیم تو حیاط 

شلنگ زیبا و چند تیکه مدرسه مثل همیشه وسط حیاط ولو بود و چند تا فواره قشنگ تشکیل شده بود وسط حیاط و نه تنها باغچه ها بلکه حیاط مثل همیشه پر آب بود و سر شلنگ تو باغچه بود ولی آبش بیرون میریخت 

 ما دیدیم بازرسان محترم از در دفتر دارن میرن بیرون و با مدیر چادر سر کرده ی ما حرف می زنن 

ما چند تا نایلون از جیب هامون در آوردیم و وسط حیاط شروع کردیم به بستن فواره ها و به عبارت دیگه آب بازی جلوی بازرسا:)

تا رفتن مدیر اومد سمتمون و هر چی می پرسید یه جوابی می گرفت که داغون میشد واقعا

آخرش مستخدم مدرسه اومد مثلا درست کنه شلنگو کشیدش بیشتر تو باغچه و یه فواره دیگه به وجود اومد 

ولی دلمون خیلی خنک شد

مسئولین مدرسه هیچ جوابی نداشتن بدن چون کار خودشون هم اشتباه بود 

۴ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۳ مرداد ۹۴ ، ۱۱:۵۱
م. ب.

امروز خودمو کلی خسته کردم اول یه مشاوره طولانی 

بعد....

بعد یه خداحافظی طولانی 

بعد بازهم قدم زدن و بغض 

کلاس رانندگی که کلا به حرف رفت 

همه اش شد حرف و خاطره و خنده و اینها

حتی اونجا هم درمورد کنکور و انتخاب رشته حرف میزدن

و پسرها بیشتر از دختر ها 

اصلا کی گفته خانم ها بیشتر آقایون حرف میزنن ?

امروز که من برعکسشو دیدم

و بعدش یک خیابون و تند تند راه رفتن تا کلاس زبان و نفس نفس زدن 

دیدن دبیر عربی که کسی ازش خوشش نمی اومد و حال احوال پرسی باحاش 

و رفتن خونه و خوردن لواشک های مامان دوز به قول داداشم از روی بند که هنوز خشک نشدن

ممکنه روز عادی در نظرتون بیاد ولی برای من خاص بود 

پ ن: یه همسایه های ما همیشه بلوتوثش روشنه از تبلت یه چیزی میفرستم به گوشیم اول اشتباهی برای اون میفرستم 

از همین جا اعلام می کنم 

خاموش کن اون بلوتوث رو برادر اعصابم ترکید

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۰ مرداد ۹۴ ، ۲۲:۳۴
م. ب.

نهار امروزمون آبگوشت پلو بود !!

واقعا چیز مزخرفی بود هنوز حالم بده به خاطرش 

به زور خوردم 

مامانم اضافه ی آبگوشت هارو با برنج قاطی کرده بود تا حیف نشه مثلا

۹ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۸ مرداد ۹۴ ، ۱۴:۲۳
م. ب.

یه گندی زدم ...

آیا طرف می فهمد یا نه ???!!!!

ای کاش نفهمه فقط

:)

۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۸ مرداد ۹۴ ، ۰۹:۱۹
م. ب.

مامانم یه قانون جدید گذاشته که کسی حق نداره مانتو بذاره رو چوب لباسی 

ولی دیروز من گذاشتم و خواهرم هم مانتو سبزشو گذاشت روش 

صبح مامانم با عصبانیت  میگه این مانتو سبزه مال کیه مگه نگفتم مانتو نذارید اینجا

من مث بچه دبستانیا اشاره می کنم به خواهرم و میگم این 

بعد بلند داد میزنم 

نه تورو خدا برش ندار مانتو من زیرشه لو میره 

:|

قشنگ یاد دوران بچکی افتادم 

مریم شاد قبلی انگار داره برمیگرده 


۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۸ مرداد ۹۴ ، ۰۸:۴۷
م. ب.
دیشب بد بود بد خوابیدم شایدم اصلا نخوابیدم صبح خودمو زدم به خواب و گفتم بیخیال هرچی کلاسه  
یه ساعت بعد رفتم برای کارای کلاس رانندگی توی راه هم همه ملت داشتن در مورد کنکور و اینا حرف میزدن . نمی دونم چرا ی دفعه این همه خانواده و افراد کنکوری زیاد شدن خداییش 
تو راه برگشت بازم حالم بد بود و مثل همیشه که کلی پیاده روی می کنم پیاده برگشتم تا حالم خوب شه چون تا حالا شده که حتی توی پیاده روی زده باشم زیر گریه و راه برم تا خوب بشم مردمم هرچی می خوان نگاهم کنن 
خلاصه مسیرو پیاده رفتم اما از توی کوچه پس کوچه و جاهایی که اصلا نرفته بودم یه کوچه های جالب و مادی های جالبی هم کشف کردم 
تو عکس زیر قرمزه مسیریه که من رفتم ابیه مسیریه که مردم با ماشین میرن 
مسیر
پ ن 1: I hate you
پ ن 2: جدیدا به این نتیجه رسیدم هرکی تو کنکور پولش بیشتره موفق تره درصورتی که قبلا نظرم چیز دیگه ای بود
پ ن 3: ریاضی آخرش انتخاب شد و حالم الان بهتره :)
۶ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۶ مرداد ۹۴ ، ۱۲:۵۱
م. ب.