ღ سـِـفــیِــد ღ

جایی برای بیان دلتنگی هایم

ღ سـِـفــیِــد ღ

جایی برای بیان دلتنگی هایم

آخرین مطالب

۷ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شعر» ثبت شده است

مثل یک شعر که در شاعره اش وا مانده

توی خط های مقدّم تک و تنها مانده

با  سرش رفته و با پای خودش برگشته

دیده بانی که خودش رفته، دلش جا مانده


موحد اصولی



۳ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۰ شهریور ۹۴ ، ۲۱:۰۷
م. ب.

داشتم نوشته های قبلی مو تو keep  می خوندم رسیدم به این شعر 

مال پارساله

نظرتون چیه در موردش?

به نظر خودم شبیه یه شعریه ولی نمی دونم 

شاید تا خواسته تقلید کردم 


این زندگی شیرین بود اما

زمان بد با من راه آمد 

زمین زیر سرم چرخید 

کاش فردا با تو می آمد 


من امروز را با تو درگیرم

با تو که نه فکرت که اینجا هست

آسمان هم با من بد تا کرد 

در قلبم انگار کمی امید هم هست



من آسمان را بد به زمین دوختم 

پیر شدم آخر نمیایی?

از سردرد هایم امروز فهمیدم

امروز هم پیشم نمیایی

م.ب.


پ ن : آیا اون موقع عاشق کی بودم ? یادم نمیاد :))

ولی سردرد داشتم از قرار معلوم 

۹ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۳ مرداد ۹۴ ، ۲۲:۱۲
م. ب.

پیدا بکن یک آدم آدم‌تری را            

و شانه‌های محکم و محکم‌تری را


آقای خوبی که دلش سنگی نباشد

معشوق‌های دوستت دارم‌تری را


من را رهاکن، هرچه ‌می‌خواهی تو داری

از دست خواهی داد چیز کمتری را


با گیسوانت باد بازی کرد و رقصید            

و زد رقـم آینده‌ی درهم‌تری را 


تو آخر این داستان باید بخندی            

پس امتحان کن عاشق بی‌غم‌تری را


من می‌روم آرام آرام از همه‌چیز            

هرروز می‌بینی من مبهم‌تری را



من را ببخش، از این خداحافظ٬ خداحا ...        

پیدا نکردم واژه‌ی مرهم‌تری را 


مهدی موسوی 


 تنها

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ مرداد ۹۴ ، ۱۲:۴۶
م. ب.

این روزها که می‌گذرد، جور دیگرم

دیگر خیال و فکر تو افتاده از سرم


دیگر دلم برای تو پرپر نمی‌زند

دیگر کلاغ رفته به جلد کبوترم


دیگر خودم برای خودم شام می‌پزم

دیگر خودم برای خودم هدیه می‌خرم


دیگر بلد شدم که خداحافظی کنم

دیگر بلد شدم که بهانه نیاورم


اسمت چه بود؟ آه از این پرتی حواس

این روزها من اسم کسی را نمی‌برم


من شعر می‌نویسم و سیگار می‌کشم

تو دود می‌شوی و من از خواب می‌پرم


رضا کیا سالار 

 پ ن: دلم خیلی گرفته ...

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۵ تیر ۹۴ ، ۱۱:۵۳
م. ب.

اولین شاعر جهان

حتما بسیار رنج برده است

آنگاه که تیر و کمانش را کنار گذاشت

و کوشید برای یارانش

آنچه را که هنگام غروب خورشید احساس کرده

توصیف کند !

و کاملا محتمل است که این یاران

آنچه را که گفته است

به سخره گرفته باشند . . .


  جبران خلیل جبران


۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۳ تیر ۹۴ ، ۰۸:۴۱
م. ب.

کشته داد مسلسل چشمات

از کجا حکم تیر می گیری؟

قتل عام یه مملکت بس نیس؟

با چه رویی اسیر می گیری؟


عامل انقلاب تو قلبم

جرمت و اعتراف کن دختر

چشم های مسلحی داری

خنجرت رو غلاف کن دختر


تو یه سبک جدید تو شعری

داری آرووم رواج میگیریی

عاشقی مسریه نیا سمتم

مرض لاعلاج میگیری


تن به آغوش دیگه ای بده ؛ من

تن به تنهایی خودم دادم

من یه عمره اسیرتم اما

با قرار وثیقه آزادم


از تو و زندگی و احوالت

خبرای موثقی دارم

داری از تو چشام می خونی

چه چشای دهن لقی دارم


من به همراهیه تو محتاجم

بخدا احتیاج هم بد نیست

تو که باشی کنار من دیگه -

مرض لاعلاج هم بد نیست


بغلم کن که توی آغوشت

کل دنیا بیوفته از چشمام

بغلم کن که واقعن خستم

بغلم کن که واقعن تنهام


هانی ملک زاده

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۱ تیر ۹۴ ، ۱۳:۴۳
م. ب.

شعر

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۰ تیر ۹۴ ، ۱۹:۴۲
م. ب.